روزی که بهت رسیدم،فکرکردم دیگه تموم دلتنگیام،تموم غصه ودردام دیگه تموم شدن،
ولی دریغ ازاینکه نمی دونستم اونی که میاد یه روزیم میره.
روزجدایی روفراموش کرده بودم،دنیام دیگه بوی غم گرفته،ازدرو دیواراین شهر رنگ ماتم میباره.
ازدست این عشق فاحش کمرم شکست شدم مثل یه پرنده که ازآشیونم جاموندم،
دیگه حتی نای پروازکردنو هم ندارم
جواب این سوالای بی پاسخمو باید از کی بگیرم؟ازکی بپرسم سرنوشتم چیه؟
خدایا خدایا توجوابمو بده،بهم بگوعشق چیه،اصلا روی زمین میشه عشق پیداکرد؟
اگه عشقی بود اگه عاشق ومعشوقی وجودداشت پس چرافرهاد دیوانه وار تیشه بدست کوه میکندو
شیرین عین خیالش نبود،چراقامت مجنون توبیابون خم شدولیلی آسوده خاطر نشسته بود،
دیگه به آخرخط رسیدم.
شایدتنهایی ازاول توسرنوشتم نوشته شده بود،شایدم قسمتم این بود
عزیزم عزیزم بعد این باهرکی که هستی باهاش باش یادوخاطره های توواسه من کافیه
آره کافیه
|